از ابتلا به افسردگی تا رسیدن به آسودگی روان

به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایسنا،بنا بر ماهیت بشری غالباً زندگی‌ها با دو روی سوگواری و سرور پیوند دارند. با این‌حال، گاهی زیست فردی و اجتماعی همین انسان در مسیری قرار می‌گیرد که غرق در غصه و حسرت می‌شود تا جایی که او را افسرده می‌دانیم. ایسنا برای درنگ در افسردگی از جنبه‌های مختلفی چون نشانه‌ها و تأثیرات آن بر زیست آدمی، اهمیت سبک زندگی در ابتلا و درمان آن با رضا باقریان سراوردی، عضو هیئت علمی و مدیر گروه روان‌شناسی سلامت دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، گفت‌وگو کرده‌ است که در ادامه می‌خوانید.

لطفاً ابتدا افسردگی را برایمان تعریف کنید.

به احساس غم و اندوه افسردگی می‌گویند. وقتی فردی افسرده است، در واقع خُلق یا Mood او تغییراتی یافته. خلق همان احساس درونی فرد محسوب می‌شود که ممکن است افزایش یا افت پیدا کند؛ یعنی احساس شادی و شیدایی یا غم و اندوه به آدمی دست بدهد. طبیعی است که در فراز و فرود زندگی و در واکنش به رویدادهای پیرامونمان این خلق مدام نوسان داشته باشد؛ این بالا و پایین شدن خلق را باید عاطفه یا هیجان دانست. به عبارتی، احتمال دارد که اتفاقی ناگوار برای فرد افتاده باشد و همین موضوع او را ناراحت و غمگین کند. اما اگر غم و اندوه برای مدت طولانی بر شخص غلبه کند، می‌گوییم آن فرد به افسردگی مبتلاست. چنین فردی حتی ممکن است با هیچ رویداد تلخ و ناخوشایندی روبه‌رو نشده باشد. این افسردگی با علائمی همراه است که از فردی تا فرد دیگر برخی تفاوت‌ها دارد. بر اساس همین علائم متفاوت می‌توان انواع اختلال افسردگی را تشخیص داد. درواقع، روانپزشک این علائم را با معیارهای تشخیصی تطبیق می‌دهد تا بتواند به نتیجه برسد و به درمان فرد کمک کند. اختلال‌های افسردگی ماژور، مینور، عودکننده و ملانکولیک از جمله انواع آن‌ها به شمار می‌آیند.

در کنار غم و اندوه، یک فرد افسرده چه علائم دیگری دارد؟

انسان افسرده همراه با غم و اندوه چند علامت اصلی دیگر هم دارد. بی‌حالی و نداشتن انرژی برای انجام کارهای مختلف یکی از آن‌هاست. دیگری نداشتن دل و دماغ است که در بی‌علاقگی فرد نسبت به علایق گذشته‌اش بازتاب پیدا می‌کند؛ یعنی حال و حوصلۀ هیچ کاری ندارد. نشانه دیگر این است که فرد از فعالیت‌هایی که برایش لذت‌بخش و نشاط‌آور بوده، دیگر لذتی نمی‌برد. بنابراین، حس غم و اندوه، کاهش انرژی، بی‌علاقگی و ازدست‌دادن توانایی لذت‌بردن اصلی‌ترین نشانه‌های افسردگی است.

همراه این‌ها ممکن است فرد احساس ناامیدی بسیاری کند. همچنین کم‌اشتهایی یا برعکس آن افزایش اشتها و به دنبال آن کاهش وزن و چاق‌شدن، کم‌خواب‌شدن یا تمایل زیاد به خواب، نداشتن تمرکز و دشوارشدن یادگیری، خستگی دائمی و کم‌شدن روابط اجتماعی از علائم آن محسوب می‌شود. به‌طورکلی، علائم افسردگی یاد شده را در پنج دسته می‌توان قرار داد و بررسی کرد، یعنی افسردگی از جنبه خلق، شناختی، بیولوژیکی، انگیزیشی و رفتار درخور تأمل است.

بر اساس صحبت‌های شما باید بگوییم که اگر فردی از خانواده، دوست یا همکار ما به افسردگی مبتلا شود، می‌توانیم تشخیص دهیم. در واقع، بدون اینکه به زبان بیاورد انعکاس این علائم را در وجودش احساس می‌کنیم و متوجه می‌شویم که با فردی افسرده روبه‌روییم.

از برخی جنبه‌ها همین‌طور است و کاملاً پی می‌بریم. ما در بین اطرافیان مثلاً خواهر، برادر یا دیگران به‌راحتی متوجه می‌شویم که این شخص پیش‌تر چه جنب‌وجوش، بگوبخند، انرژی، برنامۀ کاری و تفریح و بروبیایی داشته، اما حالا این‌طور نیست. جنبه‌های متنوعی از زیست شخص افت می‌کند. افراد افسرده غالباً به انزوا و تنهایی تمایل بیشتری دارند. علائم انگیزشی و رفتاری افسردگی نمودی بیرونی پیدا می‌کند و اطرافیانش هم می‌توانند تشخیص دهند.

اطرافیان این فرد افسرده چه کمکی می‌توانند به او کنند؟

کسانی که با آدم‌های افسرده در ارتباط‌ هستند، در درجه اول باید به‌درستی خطر افسردگی را درک کنند. افسردگی می‌تواند بیماری بسیار خطیر و حادی باشد. گاهی انسان افسرده به جایی می‌رسد که از خودش و زندگی سیر می‌شود. چنین فردی تمایلات خودکشی پیدا می‌کند. متاسفانه باید بگویم که خودکشی ممکن است یکی از پیامدهای ناگوار این بیماری باشد. در افسردگی‌های شدید شایع‌ترین عوارض خودکشی است. درک این موضوع برای کمک به اطرافیانمان و همه جامعه اهمیت بسزایی دارد. بسیار دیده شده است که فردی ناگهان خودکشی می‌کند و جان خودش را از دست می‌دهد، چون دوروبری‌ها به این موضوع توجه نکرده بودند. اگر بر اساس همان نشانه‌های انگیزشی و رفتاری به افسردگی خانواده و دوستانمان پی ببریم، بسیار خوب است و می‌توانیم از عواقب دردناک و کشنده آن جلوگیری کنیم. نباید افراد افسرده را نادیده گرفت. باید به آن‌ها نزدیک شد، با آن‌ها همدلی کرد، پای صحبتشان نشست، ارتباط کلامی درست با این افراد مهم است. اصلاً نباید فرد افسرده را سرزنش کرد و مدام سرکوفت زد که تو افسرده‌ای و به غم و غصه چسبیده‌ای، چنین فردی کنترل خود را بر خُلقش از دست داده است و اصلاً شماتت او معنا ندارد. درک‌ کردن این افراد و پذیرش آن‌ها با بیماری‌شان مهم است. این آدم‌ها به کمک ما نیاز دارند، حمایت اجتماعی نقش مؤثری در ادامه زندگی این فرد و درمانش دارد.

آیا ممکن است فرد مبتلا هرگز در میان جمع، غمگین به نظر نرسد. برعکس اتفاقاً همیشه به نظرمان شاد و سرخوش باشد؟ درواقع، آیا می‌توان گفت فرد ممکن است مجموعه علائم افسردگی را که ما انتظار داریم بروز ندهد، اما افسرده باشد؟

بله، ممکن است. بسیاری از آدم‌هایی که در نظرمان شاد و شلوغ هستند، احساس درونی‌شان افسردگی است. این شادمانی و هیاهوی فرد در اصل جبران آن افسردگی است. فرد سعی می‌کند حس افسردگی‌اش را پشت این نقاب پنهان و به‌طریقی آن را مدیریت کند. البته در اینجا روان‌شناس و روان‌پزشک هستند که می‌توانند وضعیت واقعی این فرد را تشخیص دهند. گاهی این افراد به اختلال دوقطبی دچارند که بحث مفصل و جداگانه‌ای است.

برای درمان افسردگی دارو درمانی اهمیت بیشتری دارد یا مراجعه به روان‌شناس و بهره‌گیری از روان‌درمانی؟

باید به فرد افسرده کمک کرد تا در دو مسیر متفاوت، هم با دارو درمانی و هم جلسات روان‌درمانی، از افسردگی خود عبور کند. امروزه، مخصوصاً در مقایسه با دو دهه گذشته دارودرمانی پیشرفت کرده است و داروهای کم‌عارضه‌تری تجویز می‌شود. کنترل اولیه افسردگی با دارو ممکن است، اما درمان اصلی آن از مسیر دیگری محقق می‌شود؛ زیرا تحریف‌های شناختی یکی از زمینه‌هایی است که با خود افسردگی به همراه می‌آورد. در اینجا، فرد از نظر پردازش‌های ذهنی دچار سوگیری‌های نادرست شده است. تمرکز دائمی بر روی جنبه‌های منفی زندگی و بزرگ‌کردن آن‌ها بر خلق فرد تأثیرات منفی می‌گذارد. نگاه منفی به زندگی امروز و آینده پیامدهای ناگواری دارد. تفکرات منفی به دنبال خود احساسات منفی می‌آورند. بنابراین، در کنار مصرف دارو، مداخلات روان‌شناختی و روان‌درمانی بسیار مهم است. همان‌طور که انواع داروها تجویز می‌شود، روان‌درمانی نیز روش‌های متعددی دارد و متناسب با نیاز فرد افسرده انتخاب می‌شوند.

آیا می‌توان با انتخاب نوع خاصی از سبک زندگی از ابتلا به افسردگی جلوگیری کرد؟

سبک زندگی بسیار اهمیت دارد. هر انسانی باید بتواند بین دغدغه‌ها و فعالیت‌های شغلی‌اش از یک طرف و اوقات فراغت و سرگرمی خود از طرف دیگر یک توازن ایجاد کند. به‌وجودآوردن این توازن در زندگی ضرورت کلیدی دارد. اگر فرد در زندگی مدام درگیر مسئولیت‌های شغلی و برآوردن خواسته‌های اطرافیان خود باشد، بدون اینکه اوقاتی را به سفر، طبیعت‌گردی و معاشرت‌های دوستانه اختصاص دهد، یعنی به بی‌تعادلی دچار شده است. این فرد پس از مدتی گرفتار فرسودگی می‌شود. پیش‌گرفتن این سبک زندگی احتمال ابتلا به افسردگی را افزایش می‌دهد. بنابراین، زندگی فقط کار نیست و در کنارش باید به فعالیت‌های لذت‌بخش هم توجه ویژه کرد.

درباره افسردگی در جامعه فعلی ایران چه نظری دارید؟

افسردگی را در جامعه ایران می‌توان از نظرگاه فرهنگی بررسی کرد. غالباً این حس هرچند اندک در بین مردم ما وجود دارد. افسردگی مانند سرماخوردگی است و هر انسانی هرازگاهی ممکن است به آن مبتلا شود. به همین دلیل است که به افسردگی سرماخوردگی روانی هم می‌گویند. در هر جامعه‌ای چه ایران ما و چه هر کشور دیگری، ممکن است معضلات و گرفتاری‌های اجتماعی و اقتصادی احتمال ابتلا به افسردگی را افزایش دهد.

استرس زیاد و زیستن در جامعه‌ای که فرد با شکست روبه‌رو می‌شود و نمی‌تواند پاسخی برای نیازهای خود بیابد، قطعاً افسردگی هم به همراه دارد. ناکامی‌های پی‌درپی را نباید در بروز این حس یا اختلال نادیده گرفت. شکست‌های مکرر به ما حس درماندگی می‌دهد که پیامدش افسردگی است. در یک کلام باید بگویم که افسردگی درماندگی آموخته‌ شده است. در درماندگی آموخته‌شده فرد از تلاش ناامید می‌شود. باید کوشید که جامعه به این مرحله نرسد و در چرخه شکست و ناکامی گرفتار نشود.

لطفاامتیاز دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *