به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران، کسانی که تا دیروز همه زندگیاش بودند اما امروز هیچکدام از آنها را به یاد نمیآورد. تا چند سال قبل برای خودش مدیر بود اما امروز به تنهایی نمیتواند از خانه بیرون برود چون مسیر برگشت را گم میکند. این قصه زندگی کسانی است که به آلزایمر مبتلا هستند. بیماریای که هر روز افراد بیشتری از جامعه را درگیر میکند.
هر 3 ثانیه یک نفر در جهان به آلزایمر مبتلا میشود و در حال حاضر بیش از 155 میلیون نفر دردنیا به دمانس مبتلا هستند. سهم ایران از این آمار جهانی بیش از یک میلیون و 200 هزار نفر تخمین زده شده است. هر سال 15 شهریور تا 15 مهر از سوی انجمن جهانی آلزایمر بهعنوان ماه جهانی آلزایمر معرفی شده است. این بازه یکماهه نشان از اهمیت این بیماری و لزوم هوشیار شدن تمام جهان نسبت به عواقب آن دارد.
معصومه صالحی مؤسس و مدیرعامل انجمن دمانس و آلزایمر ایران سالهاست تلاش میکند تا با آگاهی رسانی درباره آلزایمر به این بیماران و خانوادههای آنها کمک کند. او به زنگ خطری که از مدتها قبل به صدا درآمده اشاره میکند و میگوید: هرچند که براساس آمارها تعداد مبتلایان به دمانس در ایران بیش از یک میلیون و 200 هزار نفر برآورد شده، اما از آنجا که رشد جمعیت سالمندی در کشور رو به افزایش است باید نگران این موضوع باشیم که در 15 تا 20 سال آینده 30 درصد جمعیت ایران سالمند خواهند بود و ازآنجا که دمانس یکی از بیماریهای دوره سالمندی است، آمار ابتلا به دمانس هم 2.5 تا 3 برابر افزایش خواهد داشت.
بنابراین زمانی برای از دست دادن باقی نخواهد ماند و باید اقدامات جدی را برای پیشگیری از دمانس، آگاهی رسانی، تشخیص زودهنگام و رویارویی با آن به کار بست. اجرای سند ملی دمانس که چند سالی است مورد بیتوجهی مسئولان قرار گرفته، به پیشگیری و تشخیص زودهنگام این بیماری کمک میکند.
تار وپود عشق فراموش نمیشود
23 سال پیش که زندگی مشترک آرش و مریم در نهایت عشق آغاز شد، هرگز این روزها را حتی در دورترین تصاویر ذهنی خود هم نمیدید، اما زندگی با تمام نقشههای غیرقابل پیشبینیاش او را به زورآزمایی دعوت کرده و حالا 3 سال است که آلزایمر هم نتوانسته حریف عشقشان شود. سه سال قبل و در پی یک ضایعه مغزی، مریم در بیمارستان بستری و روشهای درمانی برای او آغاز شد.
بعد از سپری شدن دوران بستری و نقاهت، صبح یک روز که مریم از خواب بیدار میشود هیچ چیز را به خاطر نمیآورد. نمیدانست چند ساعت قبل چه اتفاقی افتاده که قرار باشد آن را به خاطر بیاورد. از میهمانی که بیرون میآمدند یادش نمیآمد چه گذشته، که بخواهد اتفاقات میهمانی را مرور کند. شبیه به این مسائل پشت سر هم تکرار میشد اما همه چیز فقط به انکار میگذشت. مریم تنها 50 سال داشت و چطور ممکن بود با وجود اینکه سالها حسابدار یک شرکت بوده، بیش از 500 جلد رمان کتابخانهاش را با تمام جزئیات خوانده و یک مادر جوان بود که هر شب با آرش برای آینده تنها پسرشان رؤیابافی میکرد، به دمانس یا آلزایمر مبتلا شده باشد.
«این یک واقعیت بود. مریم حافظه کوتاهمدت خود را از دست داد و همه اتفاقها فقط در فاصله 5 تا 6 دقیقه به یادش میماند. آسیب ضایعه مغزی به قدری بود که قدرت عملکرد بخش تمپورال و هیوکامپ مغز مریم از دست رفت. 90 درصد گذشته را به یاد میآورد اما روزهای قبل از آن آسیب مغزی و بعد از آن را نه.
ما آدمها با حافظه کوتاه مدت زنده هستیم و من احساس میکنم مریم بیشتر از من اذیت میشود و این چیزی است که آزارم میدهد.» این را آرش میگوید و تأکید میکند در حال حاضر بیماری همسرش تا حدودی کنترل شده و تقریباً تا 15 دقیقه قبل را به خاطر میآورد، اما به گفته تعداد زیادی از متخصصان که تحت نظر آنهاست خبری از درمان نخواهد بود.
مریم تقریباً همه چیز را فراموش میکند بجز آرش. گاهی حتی خودش و پسرشان را هم از یاد میبرد اما از همان ابتدای بیماری تاکنون آرش را فراموش نکرده و عشق در تار و پود مغز او جا خوش کرده است. آرش هم لحظهای چشم از او بر نمیدارد. برای اینکه بتواند بیشتر مراقب مریم باشد در جوانی از ادامه کار انصراف داده و یک مرد جوان بازنشسته است.
میگوید: «عشق بین من و مریم و احساس دوستداشتنی که همچنان برای من زنده و مهم است، باعث شد تا با شوک عظیم این ماجرا کنار بیایم و سعی کنم هم پزشک خودم باشم هم مریم. خوشبختانه پسرمان هم بهتر از چیزی که توقع داشتم با این موضوع کنار آمده و همه سعی ما این است که خانواده 3 نفره و متفاوت ما، روزهای آرامتری را ببیند.»
جدال مغز و منطق
پای عشق که در میان باشد بسیاری از ناشدنیها شدنی میشود. زندگی جدید رها و مهران این را ثابت میکند. مهران مهندس پرواز و خلبان باهوشی بود که در میان همه اطرافیان و اقوام به خوشکلامی شناخته میشد. 4 فرزند آنها آسودهخاطر بودند که با رفتنشان از ایران، پدر و مادر هوای هم را دارند و زندگی خوبی خواهند داشت.
همینطور هم بود تا اینکه مهران چند شب را دیرتر از همیشه به خانه برگشت. رها که هربار نگرانتر میشد با تماس دیروقت پلیس به خودش آمد. مهران شبها راه خانه را گم میکرد و برای اینکه نمیخواست رها را نگران کند، ترافیک و حجم کاری زیاد را بهانه دیر آمدنهایش میکرد، تا اینکه آن شب پلیس با تلفن رها تماس گرفت و گفت این آقا راه خانهاش را گم کرده! خودتان را برسانید.
«هنوز هم باورم نمیشود مهران با آن همه هوش و فراست، با آن شخصیت مثالزدنی و با آن خوشزبانی الان به مردی تبدیل شده که حتی برای پوشیدن لباسهایش به کمک من نیاز دارد. مغز مهران دیگر به او فرمان نمیدهد و روند بیماری با سرعت پیش میرود. البته من هم به همین سرعت تحلیل میروم و این نگرانم میکند.»
رها که دوست داشتن و احترام را تنها دلیل مراقبتهای شبانهروزیاش از مهران میداند، میگوید: تا جایی که در توانم باشد مراقب مهران هستم ولی کاش میشد به سالها قبل بر میگشتیم و به مهران میگفتم اینقدر زندگی را سخت نگیرد. همه توان و حواس خود را صرف آسمان نکند، بیشتر ورزش کند، سبزیجات و پروتئین را به غذاهای دیگر ترجیح بدهد، از همه حواس پنجگانهاش استفاده و زندگی راحت و بدون استرس را انتخاب کند. از مهران که گذشت، امیدوارم جوانترها حرفهای من را بخوانند و جدی بگیرند.
زنگ خطر آلزایمر
«هر یکسال تشخیص زودهنگام، بیماری آلزایمر را 5 سال به تعویق میاندازد. با پیشگیری صحیح و بموقع تا 40 درصد کاهش ابتلا به آلزایمر را خواهیم داشت و به همین نسبت از بار اقتصادی، اجتماعی و آسیبهای روانی و جسمی خانوادهها نیز در آینده کاسته خواهد شد.» معصومه صالحی مؤسس و مدیرعامل انجمن دمانس و آلزایمر ایران با اشاره به این موضوع میگوید: همواره به خصوص در ماه جهانی آلزایمر، سعی داریم تا با آگاهیرسانی، غربالگری بموقع و تشخیص درست، در آینده سالمندان سالم داشته باشیم، و از آنها بهعنوان سرمایهای مؤثر بهره ببریم.
برای کشورهایی که در آنها سالمندان تحت پوشش بیمهای کامل هستند، غربالگری میشوند، نرخ زاد و ولد بالا است و موانع کمتری برای ازدواج و فرزندآوری وجود دارد، میتوان آینده روشنی متصور شد اما متأسفانه ازآنجا که در ایران نسبت به موارد یاد شده کملطفیهای بیشتری وجود دارد، باید خاطرنشان کنم اگر وضعیت به همین منوال پیش برود، در آینده حتی با کمبود مراقبتکننده (از بیماران مبتلا به دمانس و آلزایمر) مواجه هستیم و این موضوع بار سنگینی بر دوش جامعه و دولت مردان خواهد گذاشت.