«سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا» / تلاش معاویه برای بیعت گرفتن و پاسخ امام: مهم تر از جهاد و کارزار با تو به صلاح خودم، دینم و امت محمد(ص) نمی بینم

آرمان زنان : رویداد غمبار کربلا، رویدادى تاریخ ساز است که اشعه هاى تابناک آن فراتر از زمان و مکان، مرزها را در نوردیده و رنگ جاودانگى به خود گرفته است. در این میان سخنان امام حسین(ع) از زمانی که در مدینه حضور داشتند تا لحظه شهادت در کربلا برای دیروز، امروز و آیندگان سراسر درس و آموزه بوده و هست.

از این رو ضمن تسلیت ایام سوگواری سالار شهیدان، سخنان امام حسین(ع) از مدینه تا لحظه شهادت ایشان در کربلا را براساس اسناد معتبر به صورت روزانه بازگو می کنیم.

در بخش اول به نامه معاویه برای امام حسین(ع) با هدف بیعت گرفتن برای یزید و پاسخ امام حسین(ع) اشاره می شود:

تلاش معاویه برای بیعت گرفتن با یزید

دینوری در کتابش آورده است چیزی از وفات حسن بن علی(ع) نگذشته بود که معاویه در شام برای یزید بیعت گرفت و به دیگر شهرها برای بیعت گرفتن نامه نوشت. (1)

وی به سعیدبن عاص – والی مدینه – نوشت تا مردم مدینه را برای بیعت با یزید دعوت کند و از او خواست نام کسانی که در بیعت می شتابند و همچنین نام کسانی را که سستی می کنند، در نامه ای بنویسد و برایش بفرست.

همین که نامه معاویه به دست سعیدبن العاص رسید، مردم را برای بیعت با یزید فراخواند و در این امر بر ایشان سخت گرفت…

بیشتر مردم در بیعت تعلل و سستی ورزیدند، به ویژه بنی هاشم که هیچ کس را از ایشان بیعت نکرد.

معاویه برای حسین بن علی، عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر نامه های جداگانه ای نوشت و به سعید دستور داد تا نامه ها را به آنان تحویل دهد و پاسخ آنها را برای او بفرستد. (2)

نامه معاویه به حسین(ع)

معاویه به حسین بن علی(ع) چنین نوشت:

«درباره تو اخباری به من رسیده است که گمان نمی رفت، و کسی که در مقام و منزلت تو باشد(جایگاهی که خداوند تو را بدان اختصاص داده است)، سزاوارتر است به بیعت خود وفادار بماند؛ پس کاری مکن که مرا ناچار به قطع پیوند کنی و اقدامی ناشایست نسبت به تو انجام دهم. تقوای الهی پیشه کن و امت را در فتنه و اختلاف وارد نساز!

درباره خود، اسلام و امت محمد نیکو بیاندیش و سبکسارت نکنند آنان که اهل یقین نیستند.»

پاسخ امام حسین(ع) به نامه معاویه

امام حسین(ع) در پاسخ به معاویه چنین نوشت:

«نامه ای به دستم رسید، در آن نوشته ای که درباره من اخباری به تو رسیده است که تو از آنها روی گردانی و من نزد تو به غیر از آن اخبار سزاوارترم. به راستی تنها خداست که مردمان را به سوی نیکی و راه راست هدایت می کند. اما درباره اخباری که به تو رسیده است… بدان که افراد چاپلوس و سخن چین، اینها را برایت گزارش کرده اند. من نه قصد جنگ با تو را دارم، نه قصد شورش؛ هر چند از خداوند درباره ترک این امر بیمناکم و گمان نمی کنم که خدای متعال به ترک آن راضی باشد و مرا بی دلیل معذور بدارد که درباره تو و یاران ستمکار خدانشناست، آن گروه سمتگر و دوستان شیاطین حرکتی نمی کنم.

آیا تو قاتل حُجربن عَدی کندی و یاران نمازگزار عابدش نیستی؟ آنان که ستم را نکوهش کرده، در مقابل بدعت قد علم کردند و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نترسیدند. (3)

تو آنان را از روی ستم و دشمنی کشتی؛ آن هم پس از آنکه به ایشان امان و سوگند دو چندان دادی و به تأکید پیمان بستی که به سبب آنچه بین تو و آنان گذشته یا به خاطر کینه ای که از ایشان در دل داشتی، به آنها گزندی نخواهی رساند. (4)

آیا تو قاتل عمروبن حِمق، آن صحابی رسول خدا(ص) و آن بنده صالح خدا نیستی؟ همان که عبادت فرسوده بودش و بدنش را نحیف و رخسارش را زرد ساخته بود. او را کشتی پس از آنکه امانش دادی و عهد و پیمان بستی. چنان که اگر به پرنده کوهسار چنین عهد و پیمانی داده می شد، از قله کوه به پایین می آمد. اما تو او را کشتی و با این کار، هم بر خدای سبحان گستاخی کردی و هم عهد و پیمان را سبک شمردی. (5)

آیا تو همان نیستی که درباره زیاد – پسر سمیه – که بر بستر عبید ثقفی زاده شده بود، ادعا کردی و او را فرزند پدر خود پنداشتی؟ در حالی که پیامبر(ص) فرمود: «فرزند منصور به بستری است که در آن زاده شده و سزای زنانکار، سنگ است.»(6)

تو سنت را به عمد کنار گذاشتی و به دور از هدایت الهی، از هوای نفس خود پیروی کردی. سپس او (زیاد) را بر اهل عراق چیره ساختی؛ او هم دست و پای مسلمانان را برید، (7) چشمانشان را از حدقه بیرون آورد و آنها را بر تنه نخل ها به دار آویخت؛ گویی نه تو از این امتی و نه آنان از تو!

آیا تو قاتل آن دو مرد حضرمی نیستی؟ همان ها که پسر سمیه (ابن زیاد) درباره شان نوشته بود: «اینان بر دین علی اند» و تو در پاسخ او نوشتی: «هر که را بر دین علی یافتی، بکش!» و او با دستور تو آنان را کشت و بدنشان را مُثله کرد. (8) به خدا قسم دین علی همان (دینی) است که تو و پدرت مجبور به پذیرش آن شدی و به نام همان دین است که تو در این جایگاه قرار گرفتی، وگرنه تنها شرف و افتخار تو و پدرانت همان رنج کوچه های زمستانی و تابستانی بود.(9) و نیز نوشته ای «درباره خودت، دینت و امت محمد بنگر و بپرهیز از اینکه بین امت، تفرقه بیاندازی و آنان را وارد فتنه و اختلاف سازی»!

من فتنه ای بالاتر از تو و حکومت تو بر این امت نمی شناسم و چیزی سترگ تر از جهاد و کارزار با تو به صلاح خودم، دینم و امت محمد(ص) نمی بینم که اگر چنین کنم، به خدای تعالی تقرب جسته ام و اگر این مهم را رها کنم، باید از درگاه حق طلب مغفرت نمایم. و من از او می خواهم مرا توفیق و یاری دهد و به صواب رهنمون سازد.

و نیز نوشته ای: «اگر من تو را انکار کنم تو نیز مرا انکار خواهی کرد و اگر می خواهی دسیسه کنم، تو نیز علیه من توطئه خواهی کرد.» علیه من هر چه می خواهی، دسیسه کن؛ من از خدا می خواهم توطئه های تو به من آسیبی نزند و برای هیچ کس زیانبارتر از خودت نباشد که تو بر مرکب جهل و نادانی خود سواری و بر شکستن عهد و پیمان حرص ورزیدی. به جانم سوگند تو به هیچ کدام از شروط (صلح نامه) وفا نکردی و با کشتن این افراد (که در این نامه نامشان برده شد) پس از صلح و بعد از دادن سوگندها و پیمان های قطعی نقض پیمان کردی. تو آنان را کشتی به خاطر ترسی که داشتی؛ ترس از امری(قیام) که شاید اگر ایشان را نکشته بودی، خودت می مُردی پیش از آنکه ایشان کاری کنند، یا ایشان خود پیش از فرا رسیدن آن امر (یعنی خلافت یزید) می مردند.

من تو را ای معاویه، به قصاص بشارت می دهم و یقین داشته باش که حسابی در کار است و بدان که خدای متعال کتابی دارد که هیچ خرد و کلامی را از قلم نیانداخته و آن را ثبت نموده است و بدان که خداوند هرگز فراموش نکرده است که تو مردم را به صرف گمان کشتی و تنها با تهمت اولیایش را به قتل رساندی، و آنان را از خانه و کاشانه شان به دیار غربت راندی و برای فرزند جوان نورَست از مردم بیعت گرفتی، همو که شرابخوار و سگ باز است.

من تو را زیانکار می بینم، کسی که دین و آیین را نابوده کرده، رعیت و زیر دست را فریب داده و امانت را ضایع کرده است.

تو سخن شخصی سفیه و جاهل (مغیره) را شنیدی و انسانی پرهیزگار و پارسا و بردبار را ترساندی.

والسلام علی من اتبع الهدی؛ سلام بر آنکه راه هدایت در پیش گیرد. (10) {گفتنی است این گونه سلام کردن در پایان نامه کنایه از نا مسلمانی مخاطب است.} 

امام حسین(ع) اینگونه پاسخ معاویه را داد و آشکارا کارهای زشت او را متذکر شد که مهم ترین آنها بیعت گرفتن برای یزید بود.

معاویه یزید را از مفاد نامه مطلع ساخت و گفت: «او با این نوشته، کینه خود را نسبت به من نشان داد.» یزید گفت: «پاسخی بده که او را نزد خودش خوار سازی و پدرش را با کردار بدش یاد کنی!»

این ماجرا پس از عزل عبدالله بن عمرو بن عاص از ولایت مصر اتفاق افتاد (او دو سال پس از پدرش عمروعاص والی مصر شده بود). عبدالله بن عمرو که به دمشق بازگشت، نزد معاویه رفت و او نامه حسین(ع) را نشانش داد.

عبدالله هم نظری مانند یزید داد؛ معاویه خندید و گفت: «یزید نیز همین مطلب را به من گفته است؛ اما هر دو در اشتباهید. آیا فکر نکرده اید اگر بخواهم از علی به بدی یاد کنم، چه بگویم؟! شخصی مانند من نمی تواند دروغ و باطلی را نسبت دهد من هر گاه شخصی را با امری برخلاف آنچه مردم می دانند یاد کنم، مردم آن را باور نمی کنند و دروغ می شمارند، حال چه رسد که به حسین عیبی نسبت دهم. به خدا هیچ عیبی در او راه ندارد. ابتدا در نظرم بود نامه ای تهدید آمیز برایش بنویسم اما سپس از تصمیم خود منصرف شدم.» (11)

***

  1. الامامه و السیاسه، ج 1، ص 175
  2. همان، ص 177 و 178
  3. ولا یخافون فی الله لومه لائم؛ اشاره به آیه 54 سوره مائده است
  4. این تعهد تنها در مسایل حکمیت و در صلح با امام حسن(ع) مطرح شده است و لاغیر.
  5. تنها کتاب الاختصاص، ص 17 متنی آورده، آن را نص امان نامه ای که به عمرو داده شده می داند، اما صحت آن بسیار بعید به نظر می رسد.
  6. الولد للفراش و للعاهر الحجر
  7. نقل است که او دست 30 یا 80 نفر را بُرید تنها به گمان اینکه آنها به سویش سنگ انداخته اند
  8. منظور عبدالله بن یحیی حضرمی و پدرش یحیی است. نام این دو تن در حدیث 10 رجال کشی آمده است که امام باقر(ع) فرمود: آن دو در جنگ جمل جزو شرط الخمیس علی(ع) بودند. و نیز در علل الشرایع شیخ صدوق، باب 16 آمده است: همانا حسین(ع)، گناهان معاویه را برشمرده است که یکی از آنها کشتن عبدالله بن یحیی حضرمی و یاران نیکش می باشد. او (معاویه) از میزان ارادتشان به علی و اینکه از او زیاد سخن می گویند، آگاه شد و دستور داد آنها را بکشند. تمام آنچه درباره آن دو تن حضرمی یافتیم همین است که آوردیم.
  9. رحله الشتاء و الصیف، سوره قریش آیه 2
  10. اختیار معرفه الرجال، ص 49 تا 51، حدیث 99، الامامه و السیاسه ج1، ص 180 و 181، أنساب الأشراف، ج 3، ص 156، حدیث 66، با اختصار و نیز ج 2، ص 744، حدیث 303
  11. اختیار معرفه الرجال، ص 51 و 52، حدیث 99
لطفاامتیاز دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *