به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه رسالت، غم و شادی دو وضعیت متضاد خلق و خو هستند که هر کدام از ما به صورت روزمره انواع شدید و ضعیف آنها را تجربه میکنیم. برای مثال، با شنیدن خبری خوش و دیدن دوستان قدیمی احساس شادی را تجربه کرده و یا با از دست دادن دوستی نزدیک و یا شنیدن خبری ناگوار دچار احساس غم میشویم. تا اینجای کار همه چیز طبیعی است و این دو احساس و وضعیت خلق و خو نه تنها بخشی طبیعی از زندگی ما را تشکیل میدهند بلکه به پیشبرد آن نیز کمک میکنند. به عنوان مثال، احساس غم از دست دادن فردی نزدیک، منجر به تحریک واکنشهای فیزیولوژیک و دفاعی در بدن میشود که به ما کمک میکند تا بتوانیم سختی ناشی از این فاجعه را تحمل کنیم.
اما این احساس غم در صورتی که بدون دلیل مشخصی و موجهی ادامه یافته و تبدیل به وضعیتی شود که حالت اختلال یا بیماری به خود بگیرد، افسردگی نام خواهد گرفت که یکی از شایعترین بیماریهای روانی عصر حاضر است و جدا از ابعاد روانی دارای ابعاد جسمانی نیز هست. افسردگی بر طرز تفکر و رفتار انسان تأثیر گذاشته و منجر به ایجاد طیف وسیعی از مشکلات عاطفی و جسمانی میشود. امروزه اغلب متخصصان این بیماری را یک بیماری مزمن به حساب میآورند و اعتقاد دارند همانند سایر بیماریهای مزمن از جمله دیابت و فشار خون نیازمند درمان طولانی مدت است.
بیماری افسردگی رایجترین اختلال روانپزشکی است که نوعی از اختلال خلق است که در آن فرد به واسطه غم و اندوه مداوم علاقه خود را نسبت به موارد و داشتههای لذتبخش از دست میدهد. اختلال خلق زمانی روی میدهد که بیمار این حالت را به مدت بیش از دو هفته یا در همراهی سایر علائم بالینی داشته باشد و در فعالیتهای روزانه خود دچار اختلال در عملکرد شود.هر کسی میتواند دچار افسردگی شود و این بیماری یکی از بالاترین آمار بیماریهای شناخته شده در جهان است و طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی، اختلالات افسردگی در سال ۲۰۰۴ در رتبه سوم بیماریها بوده است و مطابق برآوردهای آماری تا سال ۲۰۳۰ رتبه اول بیماری در جهان را خواهد داشت. آمار سازمان بهداشت جهانی در ژانویه ۲۰۲۰ نشان داده است که بیش از ۲۶۴ میلیون نفر در سراسر جهان دچار افسردگی بوده اند. باید توجه داشت این آمار بر اساس گزارشات مربوط به افرادی است که به تسهیلات پزشکی و رواندرمانی رجوع میکنند، و طبیعتا این آمار، افرادی که دسترسی به این تسهیلات ندارند – یا بهخاطر احساس شرم و قضاوت اجتماعی به این تسهیلات رجوع نمیکنند را در بر نمیگیرد.
داروهای آرامبخش، افسردگی را درمان میکند؟
باتوجه به اینکه افسردگی رنج مشترک انسان معاصر است و از آن بهعنوان طاعون دوران مدرن یاد میشود، این پرسش پیوسته به ذهن خطور میکند که آیا میشود با تجویز داروهای آرامبخش افسردگی را درمان کرد؟
روانپزشکان در پاسخ به این پرسش عنوان میکنند که استفاده از داروهای ضدافسردگی در ۲۰ سال گذشته ۳۰۰ درصد افزایش داشته، اما میزان افسردگی همچنان رو به افزایش بوده. یک نفر از ۹ آمریکایی بالای ۱۲ سال، داروی ضدافسردگی میخورد و یک نفر از ۵ نفر، زمانی از عمر خود از این داروها استفاده کرده است. اما مسئله اصلی این است که درمان افسردگی، تغییر سبک زندگی است.
دکتر نورایمان قهاری، روانشناس در این زمینه بیان میکند: «تغییرات هورمونیای که استرسِ موجود در محیط ریشه آن هستند را میشود با دارو تنظیم کرد، اما مادامی که شرایط و وضعیت استرسزا به همان منوال هستند، این بیماریِ ساختار اجتماعی در فرد خودش را نشان خواهد داد. برای درمان فرد افسرده، میبایست محیط اجتماعی که افسردگی را تولید میکند، درمان کنیم. به عبارت دیگر، شرط اولیه سلامت روحی، سلامت اجتماعی است.»
قهاری میگوید: «در دهه ۱۹۸۰ با تولید داروی پروزک، یا همان فلاکستین، بر روی این فرضیهها پافشاری شد، که افسردگی یک بیماری بیولوژیکی است و بر اساس مدل پزشکی فورموله میشود و با مداخلات بیولوژیکی درمان میشود، و علت ضمنی افسردگی با شرایط بیوشیمیایی و عصبی مرتبط هستند؛ تا جایی که امروزه بیشتر افراد در سراسر دنیا در مورد افسردگی به جز بهعنوان یک «بیماری مغز» و اعصاب فکر نمیکنند. در اوایل سال ۲۰۰۰، بخشی از جامعه روانشناسی دوباره بر اهمیت انکارناپذیرعوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برای رشد افراد و ناهنجاریهای روانی تأکید کردند. اما متأسفانه هنوز بسیاری از متخصصین این حوزهها، این زمینهها را در تحلیل و فرآیند درمان افراد نادیده میگیرند.»
دو سال قبل مطالعه مهمی در انگلستان منتشر و این تز مطرح شد که افسردگی ناشی از کمبود ترشح هورمون سروتونین در مغز نیست. در پرتو این پژوهش پرسشهای متعددی در مورد درستی و کارآمدی تجویز گسترده داروهای ضدافسردگی برای درمان افسردگی مطرح شد و و دورنمای تازهای را در باب استفاده از قرص برای مبارزه با این بیماری پیش روی ما قرار داد. جوانا مونکریف، پژوهشگر اصلی این مطالعه در گفتوگویی شرح داده است که «ما تمام حوزههای مطالعاتی اصلیای را که طی سه دهه گذشته ارتباط بین کاهش سطح سروتونین و افسردگی را مورد مطالعه قرار دادهاند بررسی کردهایم. بهطور خاص ۶ حوزه را مورد بررسی قرار دادهایم: میزان سروتونین در خون، میزان ماده اصلی حاصل از تجزیه سروتونین در مایع مغزی-نخاعی (مایع اطراف مغز)، دریافت کنندههای سروتونین، پروتئین حامل سروتونین (پروتئینی که سروتونین را از سیناپسی که در آن فعال است بیرون میکشد – روی همین سیناپس است که مهارکنندههای بازجذب سروتونین عمل میکنند)، آزمایشاتی که تغییرات خلقی داوطلبان را پس از نوشیدن مایع مخصوصی اندازه میگیرند که باعث کاهش سروتونین میشود، و مطالعات ژنتیکی بر روی ژن حامل سروتونین. هیچکدام از این بررسیها مدرک و دلیل متقنی دال بر ارتباط بین این دو به دست ندادهاند. این باور وجود داشت که داروهای ضدافسردگی مدرن با اصلاح کمبود سروتونین نزد افراد افسرده به درمان این بیماری کمک میکنند، اما ما نشان دادهایم که کمبود سروتونینی در کار نیست. به بیماران بسیاری گفته شده که افسردگی آنها به دلیل عدم تعادل شیمیایی مغز است و کارکرد داروهای ضدافسردگی اصلاح آن است. اما این تصور فاقد پشتوانه علمی است.»
این پژوهشگر معتقد است: «نظریهای که براساس آن افسردگی ناشی از ناهنجاریای در رابطه با سطح سروتونین است پشتوانه علمی ندارد. ما پژوهشهای مرتبط با سایر مواد شیمیایی مغز را بررسی نکردهایم، اما فرضیه سروتونین یکی از فرضیههایی است که بیشتر از همه مورد مطالعه قرار گرفته است. عموما گفته میشود که هیچ مدرک مستحکمی در تأیید این نظریه وجود ندارد که افسردگی با کمبود نورآدرنالین مرتبط باشد، در حالیکه این نظریه پیش از نظریه سروتونین بسیار محبوب بود. میتوانیم همچنان به جستجو برای علل بیولوژیک افسردگی ادامه دهیم یا اینکه میتوانیم افسردگی را از زاویهای دیگر نگاه کنیم، میتوانیم آن را واکنشی به مشکلات اجتماعی و شخصی و ناملایمات زندگی در نظر بگیریم. پژوهشهای متعددی نشان میدهند که بین این مسائل و افسردگی ارتباط موثقی وجود دارد.»
روانپزشکان نمیخواهند اعتماد مردم به داروهای ضدافسردگی کم شود
جوانا مونکریف بر این مهم تأکید کرده است که «جامعه دانشگاهی از سالها پیش میدانست که دلایل دال بر ارتباط بین سروتونین و افسردگی ضعیف و نامنسجم است، گرچه هیچکس پیش از ما این مدارک را به این شکل سیستماتیک جمعآوری نکرده بود. فکر میکنم روانپزشکان نمیخواهند اعتماد مردم به داروهای ضدافسردگی را سست کنند. علاوهبر این، نظریه عدمتعادل شیمیایی توضیح ساده و انضمامیای را برای شرایطی ارائه میدهد که میتواند (برای یک شخص بسیار مضطرب و غمگین) بسیار دشوار و پیچیده باشند، احتمالا این برای برخی پزشکها و بیماران جذاب است. به عبارت بهتر استفاده از قرص برای مبارزه با افسردگی یکی از سمپتومهای پزشکیای است که برای هر ناراحتیای راهحلی دارویی تجویز میکند. مشکل اینجاست که افسردگی وضعیتی تلقی میشود که اصل و ریشه آن را باید در مغز جستجو کرد. اگر اینگونه فکر کنیم، راهحل دارویی منطقی است (در زبان انگلیسی ضربالمثلی داریم که میگوید: «وقتی یک چکش دارید، همه چیز شبیه میخ به نظر میرسد») اما اگر افسردگی را واکنشی به مشکلات اجتماعی و شخصی در نظر بگیرید، در این حالت مهمترین «درمان» آن است که به شخص کمک کنیم تا بتواند با این مشکلات رویارو شود. بسیاری از افراد امروزه میگویند که کارآمدی داروهای ضدافسردگی امری اثباتشده است و حال اینکه این داروها چطور کار میکند اهمیت چندانی ندارد. اما به نظر من «چگونگی کارکرد» آنها مهم است. وقتی مردم میگویند که داروهای ضدافسردگی مؤثر هستند، منظورشان این است که در آزمایشهای تصادفیای که انجام شده کمی بیشتر از دارونما بهتر عمل کردهاند. اما این مسئله را به چندین صورت میتوان توضیح داد. ممکن است یک توضیح این باشد که این قرصها همان اثر تشدیدیافته دارونما را داشتهاند ( چون افراد میتوانند متوجه شوند که دارویی که گرفتهاند برخلاف دارونما ماده فعال دارد)، توضیح دیگر میتواند این باشد که داروهای ضدافسردگی باعث بیحسشدن و سردی احساسات میشوند. دستکم برای اغلب افراد در اغلب شرایط، دریافت این داروها چیز خوبی نیست. بنابراین، به نظر من، استفاده از آنها توجیه چندانی ندارد و تعداد زیادی از افراد در معرض عوارض آنها قرار گرفتهاند، بدون آنکه واقعا سودی عایدشان شده باشد.»
افسردگی مشکل مغزی نیست
گویا در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ صنعت داروسازی بهشدت این ایده را تبلیغ کرده است که افسردگی ناشی از عدم تعادل شیمیایی بوده و داروهای ضدافسردگی آن را درمان میکنند. امروز اما صنعت کمتر در این موضوع نقش دارد، چراکه بیشتر داروهای ضدافسردگی ثبت اختراع نشدهاند و سالهای سال ما درگیر نوعی اطلاعات دروغین گسترده بودهایم. جوانا مونکریف در این زمینه به صراحت گفته است: «اطلاعات جعلی بسیاری از سمت صنعت داروسازی منتشر شده، اما هیچ کس درون جامعه علمی هم نخواسته این اطلاعات را به پرسش بکشد. در واقع، بسیاری از پزشکان به ترویج این ایده که میگوید افسردگی یک عدمتعادل شیمیایی است، ادامه دادهاند، خواه به خاطر اینکه خودشان چنین باوری داشتند، خواه به خاطر اینکه فکر میکردند این برای بیماران مفید و مؤثر است. روانپزشک سرشناس، وین گودمن، آن را «استعارهای مفید» نامیده است.
بنابراین به نظر من، ما باید افسردگی را از زاویه دیگری ببینیم. افسردگی یک مشکل مغزی نیست، بلکه پاسخی احساسی به دشواریهای شخصی و اجتماعی است. باید به افراد کمک کنیم با دشواریهای خاصی مواجه شوند که کارشان را به افسردگی کشانده است. برای هر کس فرق میکند. برای برخی شاید تراپی جواب دهد، برخی دیگر اما شاید به مشاوره زناشویی، حمایت شغلی یا کمکی مالی یا مسکن نیاز داشته باشند.» افسردگی بیماریای است که بسیار در زندگی افراد اثرگذار است. مشکلات روانی که بهواسطه افسردگی برای مبتلایان ایجاد میشود گاه شرایط بسیار بغرنجی بهوجود میآورد. برخی روانشناسان معتقدند افسردگی واکنش طبیعی افراد به مشکلات زندگی و از دست دادن شرایط مناسب زندگی یا افرادی است که نسبت به آنها علاقه وجود دارد. امروزه بسیاری از متخصصان رواندرمانی و مغزدرمانی معتقدند علاوه بر روشهای مرسوم با بهرهبرداری از علم تازه مغزدرمانی در کنار رواندرمانی و نقشهبرداری از سلولهای مغز و کنترل هورمونها کشف دلیل افسردگی بسیار سادهتر شده است. همین باعث شده که در روشهای نوین درمانی، بهجای استفاده از دارو، از آمینو اسیدها و مواد غیرشیمیایی و همچنین از طریق نوردرمانی و بایوفیدبک در کنار روشهای پیشین همچون گفتار درمانی، بهبود این بیماری سادهتر و قطعیتر به نظر برسد.
درمان افسردگی: تغییر نگاه و سبک زندگی به جای استفاده از دارو
دکتر نازنین پیرنیا، متخصص رواندرمانی و مغزدرمانی ضمن اشاره به این مطلب تأکید می کند: «برای بهبود وضعیت فرد افسرده به جای درمان های دارویی باید زیر نظر افراد متخصص بر تغییر سبک زندگی و تغییر نگاه متمرکز شد. به عنوان مثال در انسان زمینهای بیولوژیک برای نیاز به پیوند با دیگران وجود دارد، به طوری که تحقیقات نشان میدهند برقراری دوستیهای عمیق با وضعیت جسمی افراد مانند فشار خون پایین و طول عمر بیشتر مرتبط هستند. دوستیهای نزدیک و عمیق همچنین عوامل مهمی برای سلامت روانی و عاطفی در افرادند، و تحقیقات گویای آن است که بین داشتن دوستی و پیوند نزدیک با دیگران و حس خوشبختی، عزت نفس بالا و هدفمند بودن در زندگی رابطه مستقیم وجود دارد. در محرومیت از این تجربیات، انسان میتواند کمبود، غم، و در تداوم آن، افسردگی را تجربه کند. از طرفی گاهی ذهن انسان، به اشتباه، شکستها یا اشتباهات را به فاجعه تبدیل میکند. اما همه وقایع موقتیاند. هر وضعیت منحصر به فرد است و یک شکست یا نتیجه نامطلوب پیشبینی نمیکند که ما در همه وقایع آینده هم شکست خواهیم خورد. پدیدهای که قابلیت رشد افراد پس از تحمل واقعهای فاجعهبار یا شکستهای بزرگ را توضیح میدهد واگشتپذیری نام دارد و تعریف مختصر آن توانایی فرد برای احیای خویش و دوباره روی پا ایستادن است. شناسایی و استفاده از قابلیت واگشتپذیری افراد در روند التیام و بازسازی فرد و جامعه از اهمیتی ویژه برخورداراست. افراد واگشتپذیرمیتوانند مشکلات بزرگ را تحمل کنند چون میدانند چگونه از تجربیات مصیبتبار توانایی کسب کنند، واغلب پس از واقعهای مصیبتبار رشد یا موفقیت را تجربه میکنند. ما توانایی این را داریم که وقایع را به شکلی تعبیر کنیم که آنها به جای ایجاد حس ناامیدی، خودسرزنشی، افسردگی و اضطراب، به رشدمان در آینده و در رسیدن به اهدافمان به ما کمک کنند. میتوان آنچه امکانپذیر است را تصور کرد، کمالطلبی را کاهش داد و تمایل خود به ادامه کار برای رسیدن به هدف را زنده نگه داشت.»
این متخصص روان درمانی تأکید می کند: «افسردگی و اضطراب در بسیاری اوقات با هم بروز میکنند و اضطراب میتواند به افسردگی بینجامد. ما همه دارای سه منبع درونی برای مقابله با اضطراب هستیم: ۱- افرادی که از اضطراب رنج میبرند، معمولا دست به کاری نمیزنند مگر اینکه در حد کمال انجامش دهند؛ این باعث میشود برای انجام کارهایشان مرتب احساس اضطراب کنند و در نهایت، کارهایشان را انجام ندهند. کاری را به بدی آغاز کنید، و بعد در جهت بهتر شدن آن بکوشید. ۲- خود را ببخشید! افرادی که اضطراب دارند دائم در حال ایرادگیری و انتقاد از خود هستند. با خود مهربان باشید و خطاهایتان را ببخشید. ۳- کاری را با فکر کردن به فردی دیگر در ذهن، انجام دهید! با تمرکز بر روی انجام کاری برای دیگران، میتوانیم در زندگی هدفی پیدا کرده و با معنا بخشیدن به زندگیمان اضطراب خود را کاهش داده و به سلامت روان خود بیفزاییم. در مواقع نیاز، وقتی که زندگی به هم میریزد، وقتی محیط به ما القاء میکند که بیارزش هستیم، یا متوجه چیزی در خود میشویم که دوست نداریم، و وقتی اعتماد به نفسمان لطمه دیده است، مهربانی نسبت به خود به جای انتقاد شدید از خود، برای ما حس پشتیبانی و مراقبت ایجاد میکند و طبیعتا چاره رفع این مسائل مصرف دارو نیست، بلکه باید از درون و با اقدامات روانکاوانه، مشکل افسردگی را به صورت ریشه ای حل کرد.»